#ریما_پارت_8
ریما:سلام داداش.
رامتین:سلام آبجب خودم،خوبی؟
ریما:ممنون،بچه ها کجان؟
رامتین:الاناست که دیگ...اها اوناهاش.اومدن.
یه سمند سفید جلومون ترمز کرد و بچه ها از ماشین پیاده شدن.قیافشون تغییر چندانی نکرده بود،هنوزم همشون خوشکله بودن!اول همشون با کنجکاوی به بنز پشت سرم و بعد به من خیره شدن.نیشم رو تا بناگوش باز کردم و لبخند همیشگیم رو تحویلشون دادم!سامیار با ذوق زد رو بازوی امیر و با لحن شادی که انگار چیزمهمی رو کشف کرده باشه،خیره به من،
گفت:شناختی؟شناختی؟ریمای دیوونه ی خودمونه!
ریما:ممنون از این همه استقبال!یهو همشون از شک دراومدن و با خوشحالی باهام دست دادن و یکی دوتاشون هم که بی عار وسط خیابون بغلم کردن!
رامتین:خب آبجی.ما الان اینجا چیکار داریم؟
ریما:چند لحظه،معذرت میخواما..خفه شو الان میگم!
سامیار با خنده گفت:هنوزم بی تربیتی!
بعد 5 دقیقه لندکروز مشکی صالحی کنارمون ترمز کرد و صالحی بدو بدو اومد سمتمون.
تا کمر خم شدوگفت:خانم به خدا شرمندم،تو ترافیک گیر کردم.اخمام بیشتر تو هم گره خورد.
ریما:امیدوارم دفعه ی آخرتون باشه،وگرنه...
پرید وسط حرفم و تند گفت:بله بله خانم دیگه تکرار نمیشه.
romangram.com | @romangram_com