#ریما_پارت_79
با صدای بسته شدن در شل شدم و تو بغل رایان وا رفتم.
باخنده سرمو بلند کرد وو خمار زل زد بهم و گفت:خب ختنومی!بریم واسه بقیش؟
هل شدم و سریع از رو پاش بلند شدم.
ریما:ن...نه!جلسه دارم!یه جلسه ی مهم!بقیش باشه برای شب!
تا جملم تموم شد رایان رو زمین غش کرد!
از خجالت سرخ شدم!این چه حرفی بود که زدی کودن؟!
با خجالت رفتم سمت میز و کتم رو برداشتم.همونجور که دمه هاش رو میبستم رایان با رکابی و پیراهنی که دکمه هاش رو نبسته بود اومد این سمت میز.
دستمال گرردنم رو از رو میز برداشت و همونطور که برام میبستش با خنده گفت:حا..حالا که انقدر عجله داری شب حتما خدمت میرسیم!
با خجالت و حرص زدم رو بازوش و رفتم سمت میزم.از تو کشو سوم از لای خرت و پرتام رژم رو برداشتم و رژم رو پر رنگ کردم.هنوز داشت شیطون نگام میکرد.براش چشم غره رفتم و رفتم سمت در.
ریما:بیا بریم!
دستمو کشید. همچین برگشتم سمتش رفتم تو بغلش.با وجود با ارزش کفش های پاشنه 10 اسنتیم بازم تا روی سینش بودم!چونمو گرفت بالا و آروم لباشو گذاشت رو لبام.آروم و پر حرارت بوسید.بعد چند دقیقه کشید کنار.دور لبمو پاک کرد.
با جدیت گفت:رژت پر رنگ بود!
ریز خندیدم و باهاش رفتم سمت سالن کنفرانس.نشستم سر جام و رایان هم کنارم پیش رامتین و رادین نشست.
ریما:امیر بیارشون.
رادین:اینا کین؟میشناسیشون؟
آروم سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم و صندلیمو برگردوندم سمت دیوار.
romangram.com | @romangram_com