#ریما_پارت_77
ریما:8!
سامیار:بله رئیس.
بعد رفتن سامیار رفتم تو فکر.با خودم داشتم حالت های مختلف مجید رو بعد از دیدنم تصور میکردم و میخندیدم.تو حال و هوای خودم بودم که یهو یه نفر کمرمو گرفت و از رو صندلی بلندم کرد.سریع واکنش نشون دادم و با آرنج زدم تو صورتش که آخش دراومد.
یهو با خنده گفت:نزن جیگر.منم بابا!
این که صدای رایان بود!دست از تقلا برداشتم و برگشتم سمتش.با نگرانی زل زدم بهش.
مضطرب پرسیدم:رایان؟؟؟خوبی؟؟؟
رایان همونجور که میخندید نشست رو صندلی و منو هم سینه به سینه نشوند رو پاهاش.
با نگرانی زل زدم به گونش که با آرنج کوبیده بودم توش.چیز زیادی معلوم نبود.ضربم ضعیف نبود...همین ضربه اگه به یه آدم معمولی برخورد میکرد صد در صد گونش میشکست ولی...رایان من هرکسی نبود!
با دلخوری گفتم:چرا صدام نکردی؟دیدی چجوری زدم گونتو داغون کردم؟
رایان بدون توجه به حرفای من با ذوق یه قسمت از قفسه سینم رو که از زیر دستمال گردنم معلوم بود رو محکم بوسید.
نیشش رو باز کرد و شاد گفت:سلام خانومم!
قشنگ حس کردم که گونم قرمز شد!
خندش تبدیل به قهقهه شد!
وسط خنده گفت:فدای سرخ و سفید شدنت!خجالت نداره که خانومی!
سعی کردم لبخندمو بخورم و از رو پاهاش بلند شم که دستاش سریع دور کمرم حلقه شد.
با شیطنت گفت:کجا؟بودیم خدمتتون!
romangram.com | @romangram_com