#ریما_پارت_76


لبام ورم کرده بود ولی رایان دست بردار نبود!منم دوباره داشتم آتیش میگرفتم.همونطور که منو میبوسید بلندم کرد و رفت سمت نیمکت!

همون نیمکت...نیمکت افسانه ای!آروم انداختم رو نیمکت و روم خوابید و دوباره افتاد به جون لبام!میدونستم اگه داغ کنه نمیتونم جلوش رو بگیرم واسه همین بر خلاف میل خودم هلش دادم عقب.

خمار و با لبای نیمه باز زل زد بهم.

ریما:رایان جان کافی نیست؟

یه نفس عمیق کشید و نشست رو نیمکت.سرشو گرفت تو دستاش.

رایان:برو...برو تا بلایی سرت نیاوردم!

آروم خم شدم و گونشو بوسیدم.

چپ چپ نگام کرد و گفت:برو ببینم!مردشور اون چشاتو ببره!برو!

خیز برداشت سمتم که با یه جیغ کوتاه در رفتم!بیشتر میموندم اوضاع خراب میشد!

میدونستم الان اذیت میشه ولی واقعا وقتش نبود!

یه لبخند نشست رو لبم.با این کارش جوابمو داد.اون منو میخواد...هر جور که باشم!با یه لبخند عمیق رفتم سمت اتاقم.باید برای جلسه آماده شم...جلسه ی مهمیه...یه آشنا داره میاد...یه آشنای قدیمی!

لباسامو عوض کردم و رفتم تو دفترم.بعد 5 دقیقه چند تقه به در خورد ،با اجازه ی ورودم سامیار اومد تو.

سامیار:رئیس وکیل سعادت زنگ زد و درخواست کرد که قرار ملاقات رو حتما واسه امشب بذاریم.چیکار کنم؟

من که از قبل تصمیم رو گرفته بودم ریلکس به صندلیم تکیه دادم.

ریما:مشکلی نیست.بگو بیان.

سامیار:چه ساعتی؟

romangram.com | @romangram_com