#ریما_پارت_73


دستمو محکمتر گرفت و گفت:نخیر!همین الان میبینیش!

خواستم مخالفت کنم ولی وقتی با فاصله ی 1 متر و 95 سانتی زمین رو کولش بودم کاری از دستم بر نمیومد!دست و پا میزدم ولی ولم نمیکرد!

هی وول میخوردم که با حرص زد رو باسنم و گفت:یه دقیقه بمون بچه!

بچه؟چی شد؟منو زد؟اونم...

منو گذاشت زمین.

با حرص داد زدم:هوی چته؟دیوونه شدی؟

سرشو تکون داد.

رایان:دیوونم کردی!

گیج شده بودم!

ریما:چی داری میگی؟اصلا منو چرا آوردی اینجا؟مگه نمیخواستی بهم نشونش بدی؟پس کجاست؟

اومد سمتم و بازومو گرفت منو برد سمت سالن آینه که مخصوص تمرین باله بود و دقیقا رو به روی آینه نگهم داشت!

رایان:ایناهاش!اینجاست!

زل زدم به آیینه.انگار به دهنم قفل زده بودن!فقط یه سری صداهای نامفهوم از دهنم در میومد!

ریما:منـ....چـ....تــ....هیعــ... .هوم..

رایان که انگار از لال بازیه من خسته شده بود،منو برگردوند سمت خودش و پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم.

آروم گفت:آره خودتی قربونت برم.زندگیمی عشقم!آره ریمای من خودتی!عشق من تویی!عاشقتم..ریما به خدا دوست دارم!

romangram.com | @romangram_com