#ریما_پارت_71


شیر آب رو بستم و اومدم بیام که خشکم زد! اُزگل میمردی حوله ی تن پوشتو با خودت میاوردی؟کلمو عین دزدا از حموم بردم بیرون..نه خبری نیست!برق حموم ها خاموش بود پس رفته!همیشه سریع دوش میگیره.رو پنجه ی پا دویدم سمت لباسام.انگار میترسیدم کسی متوجه حضورم بشه!سرسری تنمو خشک کردم و لباسای حیاتیمو تنم کردم!خـب!خیالم راحت شد!شلوار لی برمودای سرمه ایم رو تنم کردم و اول با حوله افتادم به جون موهای خیسم.اصلا دوست ندارم تیشرت یا پیرهنم خیس بشه!درسته دوست دارم جلوی کارمندام رسمی باشم و همیشه جلوشون کت دامن یا کت شلوار میپوشم ولی بعد رقص واقعا نمیتونم اون لباسای خفه رو تنم کنم! موهام که خشک شدحولمو پرت کردم رو نیمکت و اول یه ذره کرستال به موهام زدم تا گره نخوره بعد با برس افتادم به جون موهام.جدیدا خیلی بلند شده و زود گره میخوره.موهای قهوه ایم رو که الان تا کمرم میرسید رو معمولا همیشه تا روی شونه نگه میدارم تا اذیتم نکنه!داشتم باهاشون سر و کله میزدم که برس تو موهام گیر کرد!عصبی داشتم باهاش کلنجار میرفتم که یه دستی نشست رو دستم.

رایان:آروووم!کندیشون بیچاره ها رو که!

برسو از دستم گرفت و آروم از تو موهام درش آورد.آروم موهامو شونه میکرد.کارش که تموم شد برس رو انداخت رو نیمکت و از پشت بغلم کرد.دستای داغش که دور شکم برهنم حلقه شد آتیش گرفتم

چونشو گذاشت رو شونم و گفت:سبک شدی عزیزم؟

سعی کردم عادی باشم!

ریما:اوهوم..خیلی!

اومدم ازش جدا شم که حلقه ی دستش رو محکمتر کرد.

دم گوشم زمزمه کرد:کجا؟...جات بده؟

اومدم جوابشو بدم که حرف تو دهنم منجمد شد!بوسه ی داغش گردنم رو سوزوند!میخواستم فرار کنم ولی انگار پاهامو به زمین زنجیر کرده بودن!رایان که دید عین مجسمه واستادم و جم نمیخورم نفسشو فوت کرد تو گردنم.....نفسای داغش گلومو میسوزوند!

دلیل رفتاراش برام مبهم بود..اون که چیزی نخورده..پس..نمیتونست مست باشه..پس چرا؟تو فکر بودم که رایان منو بیشتر به خودش فشار داد و شروع کرد به بوسیدن گردنم!دقیقا رو به موت بودم...نفسام به شماره افتاده بود....بدنم سر شده بود!دیگه نمیتونستم..دیگه تحملش رو نداشتم!دستشو با عصبانیت پس زدم و از بغلش اومدم بیرون.یعنی چی؟حالا هی من هیچی نمیگم این بازم تکرار میکنه!

زل زدم تو چشمای خمارش و تقریبا داد زدم:معلوم هست داری چیکار میکنی؟چت شده؟دیوونه شدی؟

خیلی آروم گفت:به دادم برس!

از ضعف تو صداش تنم لرزید!تا حالا اینجوری ندیده بودمش!دوست نداشتم ضعیف ببینمش.سعی کردم با یه نفس عمیق خودمو آروم کنم.دوباره یه ذره بهش نزدیک شدم.

ریما:رایان بهم بگو!بگو چت شده.از وقتی از دبی برگشتیم دیگه اون رایان قبلی نیستی!رفتارات از این رو به اون رو شده.مدام کلافه ای،سرت همیشه تو کارته،زیاد تو جمع نیستی و گوشه گیری میکنی!چته؟بهم بگو.

دوباره عصبی شده بودم.از اینکه عین ماست بهم زل بزنه کفری شده بودم!دوست داشتم بدونم دلیل رفتارای اخیرش چیه!

عصبی داد زدم:بگو لعنتی!بگو مشکلت چیه!

romangram.com | @romangram_com