#ریما_پارت_64
با نیش باز گفت:پیس....پیس....بــــــــس!ش یشه شور میزنی یا تی میکشی؟
کچلو عصبی اومد یه چیزی بگه که انگار پشیمون شد،بجاش مانی رو هل داد سمت ون.مانی با خنده اومد تو و کنارم نشست.
سانیار:آزار داری؟
مانی:آخه خیلی ناز بود!خیلی دوست داشتم لپشو میکشیدم ولی حیف!حیف که خیلی وحشی بود!
پدرام:مثل اینکه شنیده با پویا چیکار کردین وگرنه کامران از کسی که به سرش دست بزنه نمیگذره!
مانی:کچلو؟اسمش کامرانه؟کامران کچلو؟
یه نفس عمیق کشید و همونطور که رو صندلی وا میرفت گفت:خوب شد قبل اومدن واکسن هاری زدم!
من و پدرام کوتاه خندیدیم و ساکت شدیم.مستقیم رفتیم فرودگاه.نمیدونم چجوری ولی در کمال ناباوری به محض رسیدن بلیطامون رو تحویل دادیم و سوار هواپیما شدیم!بعد چند ساعت رسیدیم بوشهر و از فرودگاه مستقیم رفتیم به یه خونه.یه خونه ی قدیمی و کوچیک.ساعت طرفای 10 شب بود که کامران اومد دنبالمون،دوباره سوار یه ون بی ریخت سبز شدیم و راه افتادیم.مانی تمام راه رو خواب بود و منو پدرامم تو فکر بودیم ولی دخترا داشتن مدام پچ پچ میکردن.نزدیک 10 دقیقه بود که ون خیلی اینور و اونور میشد.معلوم بود جاده خاکیه.بعد چند دقیقه صدای ماسه رو زیر لاستیکا تشخیص دادم.
مانی سرشو رو شونم جابجا کرد و گفت:قاچاق آدم از طریق آب...هه!کارمون اونور آبه!
بعد چند دقیقه ون ایستاد.صدای باز و بسته شدن در اومد.
مانی:ای جون!کله قشنگ اومد!
سانیار:مایکی خفه!
مانی:باشه!
کامران درو باز کرد و گفت:بریزین بیرون!
تک تک پیاده شدیم.یه نگاه به دور و برم انداختم.
زیر لب گفتم:بندر بوشهر!
romangram.com | @romangram_com