#ریما_پارت_60


مانی تند تند سرشو به نشونه ی مثبت تکون داد.

رفتم سمت در.دستم رو ،رو زنگ نذاشته در باز شد.حدس مانی درست بود!تو کوچه هم دوربین داشتن.اگه نداشتن باید تعجب میکردیم!در رو باز کردم و رفتیم تو.یه حیاط کاملا معمولی.برخلاف زرق و برق خود ویلا حیاطش چیز خاصی نداشت.یه حیاط کوچیک با یه باغچه ی مستطیلی سمت چپ حیاط که توش پر علف بود!

مانی:چیه؟انتظار داشتی یه مشت قاچاقچی و دزد بشینن واست باغچه گلکاری کنن؟

یه لبخند عمیق زدم.خیلی خوشم میاد که میتونه ذهنم رو بخونه!احساس آرامش میکنم!در ویلا آروم باز شد و یه پسر 31،32 ساله ی ریز ه میزه و چهره ی شیرینی اومد بیرون.

مانی:اوخی!چه ماهه!

پسره بر خلاف چهرش اخم عمیقی کرد و گفت:میرین تو،یه گوشه میشینین تا وقت رفتن بشه!

بدون حرف رفتم تو.مانی هم پشت سرم میومد.نمیدونم چی به پسره گفت که دادش رو درآورد!

پسر:برو گم شو تو!

مانی همونجور که تند تند میومد سمتم زیر لب زمزمه میکرد:میخوره...میخوره!

خندیدم و گفتم:آخه برادر من مگه مرض داری سر به سرش میذاری؟

مانی مظلوم گفت:فقط ازش اسم شامپوش رو پرسیدم!

یه نگاه به پسره انداختم و همونجور که سعی میکردم جلوی خندم رو بگیرم گفتم:کویر لوت بیشتر از سر این تراکم داره!کچله که!

ریز خندیدیم و رفتیم سمت هال.با ورودمون هر دومون خشک شدیم ومتعجب زل زدیم به رو به رومون!دو تا دختر ریزه میزه ی خیلی ملوس!البته قیافشون خیلی خشن میزد!مانی زودتر از من دست بکار شد.

مانی:سلام عرض شد خانوما!من مایکل دو درم،ایشونم داداش بزرگترم اسی بی کلست.من دزدم داداشم زورگیر،شما چطور؟

خندم گرفته بود.چه با افتخارم میگه!یکی از دخترا که موهای مشکیش از زیر شالش زده بود بیرون و چشمای درشت قهوه ای داشت ریز خندید که با نگاه چپ چپ دختر کناریش ساکت شد.دختر کنارش مثل خودش ریزه میزه بود،با این تفاوت که چشمای خاکستری و موهای بلوند تیره داشت.چهره ی هر دوشون تقریبا به یه اندازه خوشکل بود ولی انگار چشم خاکستریه خشن تر بود!رو یکی از مبلا با فاصله از دخترا نشستم.مانی هم بلافاصله کنارم نشست.

چشم خاکستریه با پوزخند طوری که ما بشنویم گفت:معلوم نیست رئیس این جوجه ها رو میخواد چیکار کنه!یکیشون که انگار دلقکه اون یکی هم...

romangram.com | @romangram_com