#ریما_پارت_58


مانی:مایکل دودره.

سانیار:اسی بی کله!

سامان با خنده گفت:اعصاب نداری؟

سانیار:نچ!

دوباره خندید و گفت:دزدین؟

مانی که انگار خیلی بهش برخورده بود که به شغلش توهین شده،عصبی گفت:دزد باشیم بهتر ازاینه که پادو و شوفر باشیم!

سامان با خنده گفت:خب بابا!حالا چرا بهت بر میخوره؟راستی...

از تو آیینه با هیجان به من و مانی که کنار هم نشسته بودیم نگاه کرد.

با ذوق گفت:نمیدونین کی زد پویا رو له کرد؟

مانی بادی به قبقب انداخت و گفت:استاد میتی کمان و زمبه!خب من و داداش کایکوم بودیم دیگه!

سامان با ذوق گفت:جدی؟شما کوبوندینش؟پس بگو چرا آوردنتون تو گروه!دستتون طلا!نمیدونین من چقدر از این پویا بدم میومد!با اون سیبیلای بی ریختش!آدم حس میکنه...

مانی با ذوق گفت:میدونستم،میدونستم حسم بهم دروغ نمیگه!تو هم فهمیدی آدم خواره؟

سامان متعجب نگامون میکرد!با حرص کوبوندم رو پای مانی.

سانیار:تنبیه های دوران کودکی بدجور روش تاثیر گذاشته!هنوزم فکر میکنه آدمای قد بلند و هیکلی و سیبیلو آدم میخورن!

سامان غش غش میخندید!

مانی:مرض!تو که نمیدونی بابام چجوری میترسوندتم!اصلا اسی تو که خودت میدونی چجوری تنبیه میکرد!خوبه خودتم چشیدی!

romangram.com | @romangram_com