#ریما_پارت_57
مظلوم سرشو تکون داد و آروم از رو تخت بلند شدونه مثل اینکه یه نمه مسته!زیر بازوشو گرفتم و بردمش بیرون.
رادین:رضا بیا ببرش تو ماشین خودت.
رضا:بدش من داداش.ماشاالله!به گودزیلا گفته زرشک!یا عـــــلی!
یهو رامیتی پرید وسط و گفت:نه نه!بدینش به من این کاکل پسرو!تا همین جاش حسابی بخاطرش فحش خوردم!بدین خودم میبرمش!
شونمو انداختم بالا و همراه رامتین فرستادمش.رامیتن خودش دیروز گفته بود که محافظ شخصیه رایانه!البته با ناراحتی اعتراف کرده بود که حریف رایان نمیشه!البته من خوب میدونستم که رامتین رزمی کار ماهریه پس...رایان باید بد جونوری باشه!
رفتم کنار ماشین و منتظر ریما موندم.بعد 5 دقیقه بالاخره خانوم تشریف آورد!بی سر و صدا سوار شد و تا وقتی که برسیم یه نیم نگاهم بهم ننداخت!معلوم بود حسابی خجالت کشیده!یکم عجیبه!ریما و خجالت؟همچین رسیدیم مثل مرغ پرکنده سریع خداحافظی کرد و تقریبا با دو رفت تو!خندیدم و بعد سپردن ماشین به پارکر رفتم تا بکم بخوابم!
سانیار**
جمشید یه نگاه به ما و یه نگاه به مردی که جلوی پامون افتاده بود انداخت.
جمشید:کسایی که کارایی خاصی ندارن مثل دزدای ساده و زورگیرا تو گروه ما جایی ندارن،وقتی رد میشن تو دنیای بیرون هم جایی ندارن!پس پویا...به مردی که روی زمین افتاده بود اشاره کرد و ادامه داد:میره سراغشون!تا حالا کسی حریفش نشده بود!حالا که همچین کسایی وجود دارن جاشون تو دنیای ماست!خوش اومدین!
یهو با صدای بلند شروع کرد به صدا زدن یه نفر.
جمشید:سامان...سامـان!
یهو یه پسر جوون بدو بدو اومد تو.
سامان:جانم رئیس؟
جمشید:ببرشون پیش بقیه.
سامان ازمون خواست که دنبالش بریم.هم واسه من هم واسه مانی جای سوال داشت که یه پسر 17 ،18 ساله چجوری وارد گروه اینا شده!
سامان نشست پشت فرمون و گفت:خب همونطور که شنیدین اسمم سامانه.به گروه خوش اومدین.اسمتون؟
romangram.com | @romangram_com