#ریما_پارت_44


آروم گفتم:حالت خوبه؟

همونجور که زل زده بود به رادین گفت:خوبم.

رادین اول یه ذره متعجب زل زد به ریما بعد یهو عین جنی ها از جاش پرید!

رادین:ری...ریما!

ریما لرزون گفت:سلام داداشی!

تا اینو گفت با یه قدم بلند خودشو رسوند به ما و ریما رو کشید تو بغلش.ریما عین جوجه تو بغلش میلرزید.حالا من یه گوشه واستادم دارم میترکم از حسودی!چرا وقتی تو بغل منه خودشو اینجوری جمع نمیکنه؟هر وقت منو بغل میکنه سعی میکنه با اون هیکل کوچولوش منو با این هـــــــیبت بگیره تو بغلش!حالا من دارم از حرص به گاز زدن زمین فکر میکنم.ریما که یه ذره آروم شد پیشونیش رو بوسید.نشست رو مبل و ریما رو هم نشوند رو پاش.منم نشستم رو مبل روبه روییشون.رادین هی ریما رو ناز میکرد و میبوسید منم عین خل و چلا داشتم حرص میخوردم!از حرصم پامو تند تند تکون میدادم که دیدم رادین داره بدجور نگام میکنه!

منم که دیدم اوضاع خرابه با نیش باز گفتم:ما هم اینجا نشستیما!جزو دکوراسیون اتاق که نیستم!یه معرفی،چیزی!

ریما یه چشم غره ی بامزه برام رفت و گفت:نه اینکه تو هم اصلا نمیشناسیش!

رادین یه لبخند کوچیک زد و گفت:ولی من که ایشونو نمیشناسم!

ریما با ذوقی که کاملا تو صداش معلوم بود بلد شد و بین منو رادین واستاد.

ریما:رایان تو که رادین رو میشناسی ،رادین این رایانه.داداش کوچیکم.بهتره بگم داداش کوچیکمون!

رادین گیج نگامون کرد.

قبل از اینکه ریما چیزی بگه گفتم:وقتی 17 سالم بود ریما سرپرستیم رو به عهده گرفت.

رادین متعجب گفت:ریما الان باید 27 سالش باشه...پس...میتونم بپرسم چند سالته؟

ریما با خنده رو دسته ی مبلی که من روش نشسته بودم نشست و دستشو دور بازوم حلقه کرد و گفت:رایان قیافش غلط اندازه!25 سالش بیشتر نیست!

رادین مبهوت گفت:من گفتم 31،32 رو شاخشه!

romangram.com | @romangram_com