#ریما_پارت_41
بعد 5 دقیقه جواب داد:لعنت به تو!ما بهت اعتماد کردیم!
پوزخند عمیقی نشست رو لبم!
ریما:فکر نمیکنید اعتماد کردن به یه هکر اونم با این سوابق درخشان کار کاملا احمقانه اییه؟کسی مجبورتون نکرد!تصمیم خودتون بود!
حالا هم فقط 10 دقیقه برای تصمیم گیری وقت دارین که از همین الان شروع شد!
از رو صندلی بلند شدم و رفتم سمت پنجره.یه نگاه به شهرم انداختم.با پیشرفت تکنولوژی روز به روز داره قشنگتر میشه!چشمم خورد به لب تابم که چراغش روشن خاموش میشد.پس بالاخره تصمیمشو گرفت!
معصومی:باشه قبوله،هر چی تو بگی!فقط بگو چه ساعتی و کجا؟
لبخندم عمیق تر شد.
ریما:فردا بعدظهر ساعت 1:30.پایین شهر پاساژ...
پیام رو فرستادم و آیدیم رو پاک کردم.مطمئن بودم هیج چوره امکان نداره بتونن از رو آیدیم ردمو بزنن.قبل برقراری ارتباط تموم آیدی های مرتبط رو هک کردم برای همشون پیام مسدود بودن شبکه رو فرستادم.تمام خط تلفن های قابل دسترسیه سیستم هم به لطف اشکان و بقیه ی هکرام تا 3 ساعت مسدودن!تموم سیستم های سازمانم که دست خودمه!الکی نیست که این همه برای برنامه نویسیه سازمان اطلاعات نقشه کشیدم!اطلاعاتی که اونجا برام قابل دسترس بود فوق مفید اثر کرد و کلی به نفعم شد!دیگه تموم شد! نقشم بدون هیچ مشکلی اجرا شد!
یا چیزی که من میگم یا نابودیه سازمانشون!
گوشیمو برداشتم و یه زنگ به رایان زدم.
رایان:جانم ریما؟
romangram.com | @romangram_com