#ریما_پارت_40
یه دستگاه کوچیک اندازه ی یه دفترچه گذاشت روبه رومون.دستگاه تشخیص هویت!خیلی جالب بوود با این وضعیت اسف بار این انبار تموم وسایلشون از بهتریناست!مثلا همین دستگاه!من فقط نمونش رو تو فیلم fast&furious 3 دیده بودم!چیزی که بدون شک تو ایران پیدا نمیشه!پس اونقدرا هم داغون نیستن!لب تاب اپلشو باز کرد و سرشو فرو کرد توش.
بعد چند دقیقه بی حوصله گفت:یه دزد و یه زورگیر؟این جور آدما به درد ما نمیخورن!ما همیشه دنبال بهترینا هستیم!میتونین برین!
رفتم تو بهت....راستش اصلا انتظار نداشتم که به این زودی ردمون کنه!این راه نشد یه راه دیگه!
رو به مانی گفتم:بیا بریم.جامون اینجا نیست!
دم در بودیم که یه نفر دستشو گذاشت رو شونم.برگشتم دیدم یا ابولفضل!
قد تیر برق،هیکل نره خر،یه سیبیل چخماخیم داشت که مانی بهش خیره شده بود!(مانی:یه مرد قد بلند سیبیلو همیشه تواناییه خوردن یه آدم رو داره!) مانی با ترس فقط به سیبیلش خیره شده بود!با حمله ی نره غوله بهمون فرصت هیچ کاری نداشتیم!سریع دست به کار شدیم.همیشه مبارزاتی که من و مانی یه طرفش باشیم برنده بی برو برگشت خودمونیم!حالا طرف مقابل هر کی میخواد باشه!با ضربه ی سنگین پام تو گردنش کارشو ساختم!اوخ!شکست!
مانی نفس نفس زنون گفت:کش..کشتیش؟
سانیار:ن...نه...نازش کردم!
خیره شدیم به مرده که کف زمین پهن شده بود.
با صدای همون پسره که ردمون کرده بود به خودمون اومدیم و از حالت گارد دراومدیم!
پسر:من جمشیدم!حالا یکی از بهترین ها هستین که ما میخوایم!به گروه خوش اومدین!
مانی باز دهن گشادشو باز کرد و گفت:جمشید جون هر کی بزنه این آقا غوله رو کتلت کنه میتونه بیاد تو گروهتون؟
ای خدا!من چرا باید تقاص پس بدم؟چرا این دیوونه رو انداختی گَل من؟
ریما**
بیخیال یه جرعه از قهوم خوردم و شروع کردم به نوشتن.
ریما:تصمیم با خودته!میتونی باهام راه بیای و چیزی رو که میخوام بهم بدی یا...هووووم فکر کنم بدونی اگه اینو نخوای چه بلایی سر خودت و اون سازمانت میاد!میدونی نه؟
romangram.com | @romangram_com