#ریما_پارت_35


تنم دوباره گر گرفت!دوباره همون صحنه ها!همونایی که یه هفته زجر کش شدم تا فراموششون کنم ولی اونا...خیلی راحت با یه جرقه برگشتن!بی اختیار زل زدم بهش.نگاهم سر خورد روی لباش...لبای صورتی و خوش فرمش!داشتم دیوونه میشدم!دستمو دور کمرش حلقه کردم و کشیدمش تو بغلم.ریما هم سرشو گذاشته بود رو شونم.نباید صورتشو ببینم،اینطوری بهتر به نظر میاد.به دقیقه کشیده نشد به گه خوردن افتادم!نفسای گرمش که به گردنم میخورد داشت روانیم میکرد!این احساس اشتباهه...اون...اون خواهرمه!من نمیتونم!از حرصم بیشتر به خودم فشارش دادم.ریماهم همونجور که موهامو نوازش میکرد ازم میخواست که مشکلمو بهش بگم.

چی باید بهش میگفتم؟میگفتم مشکلم تویی؟برای اینکه از دست نفسای گرمش دیوونه نشم اومدم سرمو تکیه بدم به مبل که بوسه ی گرمش که قرار بود بشینه رو لپم نشست تو گودیه گردنم!ناخودآگاه چشمام بسته شد و یه نفس عمیق کشیدم.لبمو به دندون گرفتم و با بدبختییه نگاه به ریما انداختم.سرشو گذاشته بود رو شونم و چشماشو بسته بود.دیگه تحملش برام غیر ممکن بود.یه ذره بیشتر تو اون حالت میموندیم ریما زیر بود و من روش!سریع بلند شدم و از خودم جداش کردمو

ریما متعجب گفت:چی شده داداش؟

عصبی فریاد زدم:من داداش تو نیســـــــتم!

سریع از اتاق زدم بیرون.میدونستم الان شوکه شده!کسی تابحال سرش داد نزده بود ولی همین الان من زدم!اه لعنت یه من لعنت به من!اون که تقصیری نداره!چرا باید اذیت بشه؟اون بیچاره که نمیدونه من چه مرگمه!باید میرفتم.باید از دلش در بیارم.طاقت ناراحتیشو ندارم.یه ذره قدم زدم تا یکم حالم بهتر بشه.یه نگا به ساعتم انداختم،معمولا این وقت روز تو دفترشه.رفتم پشت در.چند تقه به در زدم و منتظر موندم ولی جوابی نشنیدم.دوباره در زدم ولی خبری نشد.دستگیره رو کشیدم ولی در قفل بود.یه سر به اتاق خصوصیش هم زدم ولی اونجا هم نبود.کلافه رفتم سراغ رامتین.

بدون در زدن کلمو بردم تو اتاق و گفتم:رامتین میدونی ریما کجاست؟

یه جوری نگام کرد و گفت:فکر میکردم تو بدونی!من خودمم دنبالشم!

بدون حرف رفتم سمت اتاقم!نگاه این رامتین بی شعور هم بیشتر عصبیم کرده بود.یه روز باید برای اون فیلمی که تو دبی ازمون گرفته بود باهاش یه تسویه ی حسابی کنم!همه ی بدبختیای الانم تقصیر این گوریله!رفتم تو اتاقم.

با حرص داد زدم:لعنـــــــت به من!سرم افتضاح درد میکرد.رفتم تو آشپزخونه ی واحدم و یه قرص خوردم.مستقیم داشتم میرفتم سمت اتاق خوابم که وسط راه خشکم زد!عصبی نشسته بود رو مبل و پای راستشو انداخته بود روی اون یکی پاش و عصبی تکونش میداد.

متعجب گفتم:ریما....تو اینجا چیکار میکنی؟

سعی میکرد آروم باشه ولی از صداش معلوم بود که دلش میخواد خفم کنه!

ریما:چه عجب!بالاخره تشریف آوردین!

رایان:ریما کجا بودی؟2 ساعته دارم دنبالت میگردم.

ریما:بیا بشین کارت دارم.

نشستم رو به روش و کلافه یه دستی به صورتم کشیدم.

ریما:توضیح میخوام،برای رفتار هفته ی اخیر..مخصوصا دادی که امروز سرم زدی!

romangram.com | @romangram_com