#ریما_پارت_34
تقی باخنده گفت:تبعیض طبقاتی!بیا تو.
ا این که رفت!یه ذره با خودم خندیدم و گفتم:خب خنگ بلوتوث که روشنه،خودت هکش کن دیگه!با برنامه ی جدیدی که تازه ریخته بودم تو گوشیم هکش کردم.رفتم تو فایل موزیکش.خب کجاست؟آها پیداش کردم.آهنگ رو که برداشتم اومدم بیام بیرون که چشمم خورد به فایل پایینیش که یه کلیپ بود.این اینجا چه میکنه؟اُه اه!لابد کلیپ سانسوریه که اینجا مدفونش کرده!با نیش باز کلیپ رو هم برداشتم و بلوتوثم رو خاموش کردم.اومدم کلیپ رو اجرا کنم که در باز شد و اول ریما بعد پشت سرش صالحی مسئول پروژه های ساخت و ساز ریما اومد بیرون.بعدش هم رامتین و محافظا اومدن بیرون.یه سری برای صالحی تکون دادم و با ریما همقدم شدم.
ریما:چرا نرفتی برای ناهار داداشم؟
رایان:ناهار بدون آبجیم اصلا فاز نمیده!
با خنده رفتیم سمت سالن غذا خوری.بعد ناهار رفتم تو اتاقم تا یه ذره رو برنامه ی جدیدی که برای یه شرکت آلمانی طراحی میکردم کار کنم.یه ساعتی نوشتم که چشمم درد گرفت.دارم کور میشم بسلامتی!لم دادم به صندلی و چشمامو بستم.رو صندلی وا رفته بودم که صدای اس ام اس گوشیم بلند شد.سامیار بود.یه لحظه ترسیدم.آخه دیروز با رضا و چندتا از بچه ها یه محموله ی قاچاق مواد غذایی و دارویی به استانای مرزی داشتن.نکنه مشکلی براشون پیش اومده باشه؟سریع اس ام اس رو باز کردم.دهنم باز مونده بود!از یه طرف عصبی شده بودم از طرف دیگه خندم گرفته بود!«قوری ز قلم،قلم ز قوری!من عاشقتم گوگولی مگوری!»از خنده کبود شده بودم!این پسر آدم نمیشه!حسابی که خندیدم یه دل سیر فحش به سرتاپاش کشیدم که دیگه اینجوری منو شکه نکنه!دم دستم بود هیچی ازش باقی نمیموند!خواستم گوشی رو بذارم رو میز که یاد کلیپ تو گوشیه رامتین افتادم.رفتم تو پوشه ی ویدئو هام و کلیپ رو پلی کردم.خود بزغالش داشت فیلم میگرفت.یه بار بود.واستا ببینم...این که همون باریه که دفعه ی پیش با ریما و پسرا رفته بودیم دبی یه سر بهش زدیم!یه ذره رفت جلوتر و زوم شد رو میز.فاصله زیاد نبود و صداها خوب میومد.یهو یه نفر شروع کرد به خوندن.ای بابا!این که منم!اینم ریماست.ایناهم که رضا و اشکان و امیر و سامی!آشغال یواشکی ازم فیلم گرفته !ولی من یادم نمیاد که خونده باشم!اصلا از قیافم معلومه مست و پاتیلم!به به!اصلا هنجره طلاییه!همه ساکت شده بودن و زوم شده بودن رو من!چه چه زدنم که تموم شد.رفتم ور دل ریما!لابد ماچش کردم!رفتم جلوتر،دو طرف صورتشو گرفتم و لبامو گذاشتم رو لباش!چــــی؟من...من چیکار کردم؟تو فیلم هنوز داشتم ریما رو با ولع میبوسیدم.مبهوت زل زده بودم به گوشی.معلوم بود ریما حسابی شکه شده!همچین پسم زد فیلم قطع شد!گوشی از دستم افتاد رو میز.رو پیشونیم عرق نشسته بود و قلبم داشت سینم رو میشکافت!به زور آب دهنم رو قورت دادم.من چرا اینجوری شدم؟سریع رفتم تو دستشویی و سرمو فرو بردم زیر آب یخ.مخم یخ زد ولی ضربان قلبم هنوز عادی نشده بود.سرمو خشک کردم و یکی زدم فرق سر خودم!خاک تو سرت !خدا رو شکر ریما به روم نیاورد!اگه به روم میاورد از خجالت آب میشدم!دوباره نشستم پای لب تابم و عینکم رو زدم به چشمم.دو خط بیشتر ننوشته بودم که صحنه ی بوسیدن ریما اومد جلوی چشمم.سریع سرم رو تکون دادم تا ذهنم منحرف بشه.تا میومدم تمرکز کنم صحنه هاش عین یه فیلم از جلوی چشمم رد میشد...حتی یه بار...حسش کردم....لذت..گرما...شیرین بود!انگار با دیدن اون فیلم همه چیز یادم اومده بود.کلافه لب تابم رو بستم،اینجوری نمیشه کار کرد.تا موقع شام کلافه بودم.سر شام هم که عمرا جرات میکردم به ریما نگاه کنم!ریما هم مشکوک شده بود ولی خدا رو شکر رو مد گیر دادن نبود!رو تخت نشسته بودم،ساعت 2:30 شب بود ولی خوابم نمیبرد.عین گربه ای که تو کمینه رو زانوهام چمپاته زده بودم و دستام هم خم کرده بودم و گذاشته بودمشون زیر شکمم.با شک و ترس خیره شده بودم بهش!بیشتر برام شبیه هیولا بود تا گوشی!از فاصله ی 15 متری خیره بودم بهش!جرات نزدیک شدن بهش رو نداشتم!کلافه مثل آدم نشستم رو تخت و دستمو تو موهام فرو کردم.صحنه ها جلوی چشمم رژه میرفتن!چه بلایی داره سرم میاد؟
یه هفته ی تموم تو کارام خودم رو غرق کرده بودم.ریما مدام شکایت میکرد که انقدر به خودم فشار نیارم.بعد یه هفته تونستم رفتارم رو به حالت عادی برگردونم.هیچ مشکلی هم پیش نمیومد تا وقتی که به صورت ریما نگاه نمیکردم!سرم تو پرونده بود و سخت مشغول بودم که یه نفر محکم کوبید رو میز!یه قد از جام پریدم!سرمو که بلند کردم دیدم ریما عصبی بالای سرم واستاده.
متعجب گفتم:چی شده ریما؟
ریما عصبی گفت:من باید این سوالو ازت بپرسم!چی شده؟چه بلایی سرت اومده؟یه هفته است که تو خودتی،به زور غذا میخوری و کم حرف میزنی!یا سرت تو لب تابته یا تب لت یا این پرونده ها!چت شده؟
لحنش آروم تر شده بود.با مهربونیه ذاتیش گفت:بهم بگو،بگو چی داره اذیتت میکنه!
اومد سمتم و دستمو گرفت و بلندم کرد و بردتم سمت مبلا.نشوندم رو مبل و خودشم نشست کنارم.
دستمو گرفت تو دستاش و گفت:چی شده داداشی؟
حس کردم تا بناگوش قرمز شدم و از گوشام دود میزنه بیرون!
از لای دندونام غریدم:من اسم دارم!
ریما که تاحالا منو انقدر خشن و عصبی ندیده بود متعجب گفت:خب حالا!چرا عصبی میشی؟چت شده؟چرا گوشه گیر شدی؟
دستمو ول کرد و بلند شد نشست رو پام و صورتمو گرفت بین دستاش .
ریما:رایان تو چشمام نگام کن و بگو که چی اذیتت میکنه؟چی شده؟بگو،مثل همیشه که میگفتی!
romangram.com | @romangram_com