#ریما_پارت_146


یهو امیر بلند داد زد:چشم رئیس!

یهو حیاط با نور پروژکتورهایی که رو دیوار نصب شده بودن روشن شد و بقیه تونستن تک تیرانداز ها و 150 نفر از افراد مسلحمو که کل خونه رو محاصره کرده بودن ببینن!سامیار و رادین و رامیتن هم ک عشق دوشکا بودن منو کلی تو خرج انداختن و الان شاد رو دیوار سنگر گرفتن و آماده به ما خیره شدن!

همه شوکه شده بودن و با ترس خیره شده بودن بهم.

نفسمو فوت کردم بیرون و گفتم:خودت خواستی!من بهت فرصت دادم!

در حیاط باز شد و افرادم اومدن تو.بعد 5 دقیقه تموم افراد اردک خلع سلاح شده بودن و رو به روی ما رو زمین زانو زده بودن!

دستمو دور بازوی رایان حلقه کردم و گفتم:خب!الکی اینجوری نگاهم نکنین که خودتون خواستین!اینم براتون تجربه میشه که دیگه پا رو دم ژنرال نذارین!ولی...من قاتل نیستم...

سامیار شاد گفت:ولی من هستم رئیس!میخوای همشون رو برات پر پر کنم؟من...

جوری نگاش کردم که سریع سرشو انداخت پایین و گفت:شرمنده رئیس!

عجب غلطی کردم به همشون فرانسه و انگلیس و ایتالیا یاد دادم!

ریما:و چون من نمیتونم کسی رو بکشم حق دارین برین!فقط شرطش اینه که مستقیم برین مرز آذربایجان و از اونجا قاچاقی برگردین کشورتون،مجید و افرادش هم همینطور!





همشون متعجب نگام میکردن!

ریما:برین دیگه تا پشیمون نشدم!

حیاط 10 دقیقه ای خالی شد!افرادمو هم فرستادم پایگاهشون.

رادین اومد سمتم و با خنده گفت:چیکار کردی آبجی جونم؟

romangram.com | @romangram_com