#ریما_پارت_147
با خنده زل زدم به رضا و گفتم:کارتو کردی؟
احترام نظامی گذاشت و گفت:تو هر ماشین 2 کیلو کراک و 6 کیلو شیشه! وسط راه پلیس براشون کمین کرده،به مرز نرسیده یه سره میرن آب خونک و هوا خوری!
ریما:حالا کی زنگ زد به پلیس؟
رامتین با هیجان گفت:من...من..با دبیت زدم...کلی هم خفن حرف زدم!
رایان با خنده گفت:حالا از کدوم محموله برداشتین؟
رضا:از محموله ی آخری که از مافیای جنوب مصادره کرده بودیم!
رایان:خوبه!
رادین یهو گفت:رایان؟
رایان یه متر از جاش پرید!
رایان:ب..بله؟
رادین:چرا زدن چشم و چالتو ترکوندن؟
رایان با خنده گفت:سکتم دادی!هیچی بابا!یه ذره سر به سرشون گذاشتم،مثل اینکه خوششون نیومد!
یه خمیازه کشیدم که رامتین با خنده گفت:بهتره فعلا بریم خونه تا ریما همین جا هلاک نشده!
خمار گفتم:اوهوم...اوهوم...خونه خوبه....
سانیار**
بی حوصله و بی هدف رو مبل نشسته بودم.یه روز از اون روز کذایی میگذره و من از نظر روحی تکون نخوردم!باز مانی وضعش بهتر از من بود چون با مرگ اطرافیانش چه دور باشه چه نزدیک زود کنار میاد!منم دارم سعی میکنم کنار بیام ولی...سخته!خیلی سخته!در اتاق باز شد و مانی بهم اشاره کرد که برم تو حموم!اوف!بی حوصله از جام بلند شدم و رفتم پیشش.در حموم رو بست و بهم نگاه کرد.متعجب بود و برای گفتن حرفی تردید داشت!
romangram.com | @romangram_com