#ریما_پارت_142
رایان یه ذره مشکوک نگاشون کرد و یهو پقی زد زیر خنده!
رایان:اوخی!نکنه رفتی بزرگترتو آوردی؟
یه لحظه چپ چپ نگاش کردم!در هر صورت بزرگتره مجید بابا جونم حساب میشه!یعنی میشد!
رایان:بله!خب...کو؟....کجان؟
مجید و افرادش از اینکه انقدر زود فهمیدیم پای کس دیگه ای هم وسط شکه شده بودمن و مبهوت نگامون میکردن!
رایان دم گوشم گفت:ریما دو طرف رو بپا!دیوارا یونولیتن،اونم نازک...
حرفش تموم نشده دیوارا شکستن و یه گله آدم ریختن تو!همشونم مسلح!یکی از شات گانا رو پرت کردم واسه رایان و حالت بک تو بک نشونه گرفتیم سمتشون!(بک تو بک:پشت به پشت)هر طرف 15 نفری بودن.جالب اینجا بود که نه حرفی میزدن ،نه تهدید و حرکتی!پس منتظر رئیشونن!
چند تقه به در خورد و یه مرد میانسال و کت شلواری اومد تو.چشمای آبی و موهای بورش داد میزد که خارجکیه!فقط چقدر با ادب!
افرادش با اشارش اسلحه هاشونو پایین آوردن و یکیشون نمیدونم از کجا بدو بدو یه صندلی آورد و گذاشت تا رئیسش نزول اجلال کنه!
مرد آروم نشست و با لهجه ی غلیظ فرانسویش گفت:سلام!اُه لطفا راحت باشین!افراد من بدون اجازم هیچ آسیبی بهتون نمیزنن!
رایان یه نیم نگاه بهم انداخت،کار دیگه ای نمیتونستیم بکنیم!آروم برگشتیم سمت مرده و اسلحه هامون رو پایین آوردیم.
مرده یه ذره جابجا شد و گفت:میتونین راحت باشین و اُردُک (ordock)صدام کنین!
رایان یهو پق زد زیر خنده و گفت:هه!آردک؟اسمش...هه...اسمش اُردکه!اُر...یهو ساکت شد و سریع سرشو بلند کرد و با چشمای درشت زل زد به مرده!منم که پا به پاش نیشم باز بودساکت شدم... تنها زمانی که کسی میتونه من و رایان رو خندون ببینه وقتیه که داریم میریم حال گیری!حالا اینا رو بیخیال جریان چیه؟
اُردُک:سلام پسرم!
حالا نوبت من بود تا چشمام درشت شه!این پدر رایانه؟سرگردون برگشتم سمت رایان...چشماش قرمز بود و اخماش گره خورده...خب...جوابمو گرفتم!
اُردُک:من قصد ندارم هیچ آسیبی بهتون بزنم!ممن وقتی رد رایانو تو ایران گرفتم اومدم دنیالش ولی پیداش نکردم تا اینکه با ایشون آشننا شدم.
romangram.com | @romangram_com