#ریما_پارت_141


با پوزخند عصبی گفتم:شاتباه کردی کثافت!بدجوری اشتباه کردی!با این سنت هنوز نمیدونی نباید تو قلمرو ژنرال پا گذاشت؟هنوز نمیدونی دزدیدن عزیزترین های ژنرال یعنی مرگ؟ها؟نمیدونی؟

با داد من همشون یه متر از جاشون پریدن!

ریما:محمود دست و پای رایانو باز کن.

محمود:بله رئیس!

چشمای همشون درشت شد،حتی رایانم متعجب نگام میکرد!

شونمو انداختم بالا و رو به رایان گفتم:خب چیه؟خریدمش!

رایان از جاش بلند شد و همونجور که میومد سمتم مچ دستاشو میمالید.یعنی دست تک تکتون رو قلم نکنم ریما نیستم!

یعنی مجید خاک تو سرت! تو که انقدر پول نداری افرادت رو مسلح کنی غلط میکنی آدم ربایی میکنی!

رایان دو قدم بیشتر نیومده بود سمتم که یهو وایستاد!همونجور که روش به من بود عقب عقب رفت و برگشت سمت اونا و جلوی یکی از محافظا که موهای فرفری داشت وایستاد.

ریما:رایان....

رایان:الان میام ریما...

یهو پرید هوا و چرخشی زد تو کتفش و پهن زمینش کرد!راحت سر جاش پایین اومد و گفت:کله فر بابا این یکی از کارایی بود که اگه دستم باز باشه میتونم انجام بدم!

همشون عین سگ ترسیده بودن!مخصوصا با این هنر نمایی رایان!

با لذت خیره شدم بهش!اون مرد هم حقش بود!لابد رو مخ رایان راه رفته بود وگرنه رایان هرگز کسی رو بی دلیل نمیزنه!

ریما:آخه من نمیدونم 9 نفر آدم،اونم همه از دم ترسو با چه اعتماد به نفسی شوهر منو تو روز روشن جلوی چشمم دزدیدین؟آخه با چه اعتماد به نفسی؟

یهو چشمای مجید برق زد.ایــــــول!!!!!!میدونستم!م یدونستم امکان نداره مجید بدون پشتیبان عمل کنه!خب...که اینطور!یه ذره گردنمو خاروندم و به رایان نگاه کردم.

romangram.com | @romangram_com