#ریما_پارت_143
به مجید اشاره کرد و ادامه داد:ایشون قصد دارن از شما انتقام بگیرن!
به من اشاره کرد.
اُردُک:منم تصمیم گرفتم با ایشون همکاری کنم که عوض کمکم در صورت نیاز به افرادم ته این موضوع پسرم رو بردارم و برم!
مجید داشت از ته میسوخت!
آروم گفتم:واصلا براتون مهم نیست که همکارتون تا نیم ساعت پیش داشت پسرتون رو میزد؟
به سر و صورت رایان اشاره کردم.
بیخیال گفت:در هر صورت من پسرم رو زنده میخواستم که الانم هست...فقط یه سری خراش کوچیک برداشته!
حرصم دراومد!میخواستم برم بزنم لهش کنم مرتیکه رو!الحق که حقت بود پسرت ترکت کنه!
رایان برگشت سمتم و گفت:آروم باش عزیزم!اون هم یه کثافتیه مثل شریکش!ارزش ندارن!
برگشت سمت باباجونش و گفت:ولی من باهات جایی نمیام!
اردک که انتظار این واکنش رو داشت ریلکس گفت:تو انتخابی نداری!مجبوری که بیای!
رایان:اگه قرار بودبرگردم از دستت فرار نمیکردن کفتار!من باهات قبرستونم نمیام!
اردک که حسابی از کله شق بازیای رایان حرص میخورد با عصبانیت اومد سمتمون و گفت:باید بیای!هیچ کاری نمیتونی بکنی!دست تنها میخوای چیکار کنی؟
یه نگاه کثیف بهم انداخت که تنم لرزید!
منو نشون داد و گفت:نکنه این خوشکله میخواد کمکت کنه؟
رایان که از عصبانیت میلرزید با شدت دست باباشو پس زد و فریاد زد:دستت به زن من بخوره،جنازت از اینجا میره بیرون!
romangram.com | @romangram_com