#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_95
چینی نازک من منتظر سنگ تو بود.
حیف از این حس پر از شوق به ایمان نرسید.
داستان تب تردید به پایان نرسید.
او که در وحشت شب عشق به من حالی کرد.
زیر آوار خزان پشت مرا خالی کرد.
ثانیه ثانیه با عطر خیالش سر شد.
آخرش غنچه پاییز زده پرپر شد.
لای لای نفسم را نفسش هق هق کرد.
باورم در هیجان نرسیدن دق کرد
باید این را به تو فهماند ولی دیر شده.
لحظه ها بی تو پر از آه نفسگیر شده.
زیر پامال خزان له شدم و خندیدی.
چیزی از عاطفه و عشق نمیفهمیدی
اوج احساس مرا بردی و غارت کردی.
تو به حیثیت یک عشق جسارت کردی.
کاش در لحظه موعود کسی سر برسد.
داستان شبح عشق به آخر برسد.
سنبل عشق همان لاله پرپر باشد.
هر وجب خاک پر از نعش کبوتر باشد.
آی مردم غم ما زندگی چرکین است.
« آخرین برگ سفرنامه باران این است. »
romangram.com | @romangram_com