#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_84


- نگاهم کن.

- بچه هنوز ناهار نخورده.

- گفتم نگاهم کن.

- گرسنمه تمام انرژیم و گرفتی.

- بهت می‌گم نگاهم کن.

- بریم ناهار.

- مگه با تو نیستم؟

- معذرت می‌خوام. دیگه گریه نمی‌کنم. ببخشید که با گریه‌هام دلت و درد میارم.

امیر پر عشق گونه او را عمیق بو*سید و کمرش را آرام نوازش داد و گفت:

- آفرین خانومم. حالا دهنت و باز کن بخورمت. حالا به ناهار هم می‌رسیم.

تارا با دو دست ظریف و کوچکش مشت محکمی بر سینه مردانه امیر کوبید و با ناز و طنازی گفت:

- یه بار دیه منو تنبیه تونی منم قهل میتنم و دیه هم نگات نمیتنم.

- آخه من فدای این ناز و کرشمه‌هات برم.

تارا با لوندی رویش را برگرداند و کنارش دراز کشید و گفت:

- الانم پاشو چشمات و درویش کن می‌خوام لباس بردارم برم حموم بعد هم غذا رو گرم کنم. الان دیگه سرد شده.

- منم بیام باهات حموم؟

- نخیر گمشو برو اون یکی حموم.

- بی‌ادب.

- تو اذیت کردی منو.

- ببخشید. بیام باهات حموم؟


romangram.com | @romangram_com