#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_79
سعید رفت و از محوطه حیاط خارج شد و نزدیک در رفت و کنار یکی از محافظین ایستاد، سپس شاهین رو به تیمور گفت:
- خب شنیدم که چه کاری انجام دادی آفرین. میگم حقوقت و زیاد کنن.
- مرسی رئیس. به اون پلیسی که رشوه دادم گفتم همه گزارشات و رسماً به خودتون بگه.
- خوبه.
- شمارهاش رو هم براتون گرفتم.
- بذار رو میز برو. مرخصی.
تیمور کاغذی را روی میز چوبی گذاشت و سمت داخل خانه حرکت کرد و رفت. شاهین با سرخوشی خندید و با خود گفت:
- سرگرد منش ایندفعه این تویی که توی این بازی میبازی.
****** ****** ****** ******
در بیمارستان:
- آخ.
مصطفی از درد روی تخت میپیچید. پرستار داشت پای او را با موّاد ضد عفونی میکرد و امیر او را نگه داشته بود. دوبارا صدای درد مصطفی بلند به گوش رسید.
- آخ.
امیر ل*ب باز کرد و گفت:
- مصطفی جان آروم بگیر مرد گنده.
مصطفی با بیحالی و ناله گفت:
- بابا تازه عمل کردم. این پرستاره داره بد ضدعفونی میکنه. آخ.
- میخوای من ضدعفونی کنم برات؟
- آره آره.
پرستار با طنازی به مصطفی گفت:
- جناب سرگرد شما تازه عمل کردین نباید تکون بخورید.
romangram.com | @romangram_com