#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_78


تارا جلو رفت و امیر ل*ب او را بوسید و گفت:

- داشته باش تا بعد.

تارا شرمگین کمی از او فاصله گرفت و شروع به درست کردن املت کرد. 30 دقیقه بعد غذا آماده شد و شام‌شان را خوردند و تارا ظرف‌ها را شست. تارا ترگل را به اتاق برد و برایش قصه گفت تا او خوابش برد. پیشانی دخترکش را بوسید. سپس از اتاق ترگل بیرون رفت و سمت اتاق مشترک رفت. از حمام دود غلیظ سیاهی توجه‌اش را جلب کرد و لرزه به اندامش افتاد. فوری پشت سر هم به در اتاق کوبید و امیر بیرون آمد و گفت:

- جانم نفسم؟

تارا با اشاره حمام را نشان داد و امیر دوباره با لمس زنجیرش شبح را به نابودی رساند و رو به تارا گفت:

- بیا بریم بخوابیم عزیزم. کنار من نباید بترسی.

و بعد باهم به اتاق مشترک رفتند و کنار هم خوابیدند. امیر پتو را روی خود و تارا تنظیم کرد و پیشانیِ او را بوسید و گفت:

- راحت بخواب.

و با بستن چشمان‌شان به خوابی راحت فرو رفتند.

اردلان بعد از اینکه کارش در آگاهی تمام شد به بیمارستان رفت و به مصطفی سر زد و بعد به خانه رفت. حالا پرونده‌ای جدید را شروع کرده بود که هیچ ردی از خلافکارهایش نداشت. فقط چند سر نخ کوچک که کمک چندانی در روند کاری‌اش نداشت.

****** ****** ****** ******

شاهین در محوطه حیاط زیر آفتابگیر نشسته بود و کلی محافظ دورش بود. سعید و تیمور نزدیک او آمدند که شاهین گفت:

- آفرین خبرها به گوشم خورده کارتون عالی بود.

سعید گفت:

- رئیس مِدیوم می‌گه امیر برا خودش و افرادش خطرناکه.

- چرا؟

- نمی‌دونم می‌گه تو بدنش یه نیروی خیلی قوی هست که افرادش و با اون به خاکستر تبدیل می‌کنه. اینم گفت تا امیر و از راه برندارین تمامی شبح‌هایی که برای آزار و اذیت کردن تارا می‌فرسته نابود می‌شن.

- هنوز زوده برای کُشتن. زمانی که امیر خونه نیست کارش و پیش ببره.

- حتماً بهش می‌گم رئیس.

- خوبه. می‌تونی بری.


romangram.com | @romangram_com