#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_77

و بعد هر دو از اتاق خارج شدند و سمت ‌سالن رفتند. و همچنان ترگل را مشغول تماشای برنامه کودک دیدند. سمت آشپزخانه رفتند که امیر گفت:

- چی می‌خواستی درست کنی؟

- عدس پلو.

- فردا ناهار درست کن. الان هوس املت و سالاد کردم.

- باشه.

تارا سمت گاز رفت و شعله را با فندک روشن کرده و دیس برنج را روی گاز گذاشت و از یخچال وسایل املت و سالاد را بیرون آورد و گفت:

- من املت درست می‌کنم و تو هم گوجه و خیار و خورد کن کاهو و سس و بقیه‌اش با من.

- اوکی مادمازل.

و بعد هر دو دست به کار شدند. بعد از دقیقه‌ای تارا گفت:

- عه امیر. ریز خورد کن نه اون‌قدر درشت.

- باشه درست می‌کنم.

- آفرین پسرم.

- ای وروجک.

و بعد با دست تمیزش لپ سرخ تارا را کشید. که تارا هم با دست تمیزش انگشتش را درون گونه امیر فرو برد و امیر با لبخند گفت:

- شیطونی نکن.

- نوچ.

- می‌خورمت‌ها!

- نوچ.

- حالا تو نوچ نوچ کن.

- نوچ.

- بوچ. بیا جلو.

romangram.com | @romangram_com