#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_63
- من چیزی پیشت پنهون نکردم.
- پنهون کردی.
- راجع به؟
- خودت و به اون راه نزن.
- کدوم راه؟
- همون راه.
امیر اخم کرد و گفت:
- درست حرف بزن من چی رو پنهون کردم؟!
تارا خود را از آغوش امیر بیرون کشانید و فوری با گریه به اتاقش رفت و از کمد مانتو و شالی برداشت. امیر وارد اتاق شد و گفت:
- چیکار میکنی؟
- منو ببر پیش مصطفی.
امیر متعجب از اینکه تارا چگونه فهمیده گفت:
- تارا؟
- پنهون کاری بسه امیر. منو ببر پیش مصطفی.
- از کجا فهمیدی؟
- من توقع داشتم تو بهم بگی نه اردلان.
- لعنت.
- چرا؟
- آخه عزیز دلم من پنهون کاری نکردم نخواستم دلت و درد بیارم. خواستم فردا آروم بهت بگم.
- پنهون کار.
- اشتباه میکنی تارا.
romangram.com | @romangram_com