#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_56


شاهین او را نشانه قرار داد و تیر را به قلبش زد. خون از بدن او شروع به ریختن کرد و محکم بر کف زمین سرد و خیس برخورد کرد و تمام کرد. شخص دوم از ترس زبانش بند آمده بود. شاهین نزدیک او شد و گفت:

- اینم گفته بودم هشدار نمی‌دم و بدون رحم نابود می‌کنم.

و بعد خنده هیستریکی کرد و ماشه اسلحه را برای بار دوم فعال کرد. و دقیقاً تیر دوم را بر داخل سرش هدف قرار داد و بنگ! سپس رو به سعید گفت:

- جسد‌هاشون و بنداز تهِ درّه.

- چشم رییس.

****** ****** ****** ******

بزرگترین دشمن انسان‌ها قلب سیاه است.

قلب سیاه!

قلبی که قلب سپید و پاک تو را به لجن و کینه و کدورت تبدیل می‌کند.

پس، مهربان باشیم.

****** ****** ****** ******

《 یک هفته بعد. 》

شاهین روی مبل نشسته بود و ته مانده سیگار را درون فلزی انداخت و رو به سعید گفت:

- سعید؟

- بله رییس.

- برو اون مدیومی که ۶ سال پیش باهاش کار می‌کردیم رو پیدا کن با خودت بیار.

- چشم رییس.

روز بعد.

صبح بود و هوا هنوز کامل روز نشده بود و کمی تاریک بود. شاهین از خواب بیدار شده بود و به سمت آشپزخانه رفت و شیر را گرم کرد و بعد آن را لاجرعه سر کشید. سپس به سالن رفت و شماره سعید را گرفت. هنوز دو بوق نخورده بود که سعید جواب داد.

- جانم رییس؟


romangram.com | @romangram_com