#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_52
اردلان خندهای کرد و گفت:
- فدای شیطون بازیات بشم عزیز دلم.
- میگم داداشی؟
- جان داداشی؟
- اونجا نامحرم که نیست؟
- نه چطور؟
- هیچی. خیلی خیلی عاشق داداشیمم.
اردلان پرسید:
- حتی بیشتر از امیر؟
امیر و اردلان حتی مصطفی هر سه منتظر بودند که ببینند جواب تارا چیست! تارا بعد از کمی سکوت گفت:
- امیر فرق داره.
- چه فرقی؟
- اون شوهرمه.
- خب نگفتی بیشتر عاشق منی یا شوهرت؟
- امم خب. امیر نه دنیای منه. نه وجود من. اون تمام خودِ من. این دنیایی که دارم توش نفس میکشم به خاطر وجود شوهرمه. ببخشید داداشی.
- آفرین عزیز دلم. بخشش هم نیازی نیست عمر داداش.
- ولی تو هم داداشیمی. نباید ناراحتی کنیها! داداش خوبی مثل تو داشتن برام خود بهشته و من با وجود تو نیازی به بهشت ندارم.
- قربون اون دل کوچولت برم خواهری مهربونم. من دیگه قطع کنم. تو هم برو به کارات برس.
- کاری نداشتی؟
- نه فقط زنگ زدم حالت و بپرسم.
romangram.com | @romangram_com