#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_49
- امیر تارا چی شده؟
امیر عکس گربه را که ظاهر کرده بود را جلویش قرار داد و گفت:
- لعنتی مسبب این کار رو پیدا کن. وقتی تهدید میکنن یعنی هنوزم ادامه داره. من نمیتونم جون دادن عشقم و ببینم. بفهم لعنتی.
مصطفی گفت:
- میشه لطفا بشینی امیر جان؟
امیر آشفته نشست و مصطفی گفت:
- حالا درست توضیح بده ببینم چی شده!
امیر نفسی تازه کرد و گفت:
- دیشب یه نفر پنجره خونه رو باز کرده یه پلاستیک با سر بریده گربه به همراه یه کاغذ انداخته تو خونه تارا دیده. میگه دست یه مرد بوده. دیروز صبح هم که یه ماشین نزدیک بود بزنه به ترگل رفتم جلو خورد به پام البته چیز خاصی نشد ولی...
اردلان گفت:
- ادامه بده.
- تارا حالش بد شده. شوکه شده. با هزار بدبختی آرومش کردم. دیشب تا صبح جیغ کشید و بیهوش شد. تا صبح بالا سرش بیدار بودم. تارا، تارا...
مصطفی عصبی گفت:
- چرا نصفه نیمه حرف بزنی دِ بنال.
- بهش حمله قلبی دست داده.
هر دو با داد گفتند:
- چی؟
- البته الان حالش خوبه. من و سهند به تارا سرنگ و Serom زدیم. خوب شده.
اردلان بلند شد و نگران گفت:
- باید برم ببینمش خیالم راحت بشه.
امیر جلویش ایستاد و گفت:
romangram.com | @romangram_com