#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_46
تارا محکمتر تکان خورد و گفت:
- وحشی نشو دیه.
- باشه گلم.
- آ...
امیر گونهاش را بوسید و گفت:
- آروم گلکم.
- من گل نیستم. عمر گل کوتاهه.
- باشه عزیزم. دیگه نمیگم گل. تو عشقمی.
- آ...
- هیشش.
****** ****** ****** ******
تارا تازه از حمام در آمده بود. به سمت آشپزخانه رفت تا غذا آماده کند. امیر هم به اداره آگاهی رفته بود تا ماجرا را با مصطفی و اردلان در میان بگذارد. تارا داشت دیگ برنج را بر میداشت که سهند گفت:
- آبجی بیا موهات و سِشُؤار بکشم خشک بشه.
تارا هم نزدیکش رفت و سهند موهایش را سِشُؤار کشید و برایش بافت و بوسهای بر موهای او زد و گفت:
- الان برو به کارت برس.
- ممنون داداشی.
- فدای خواهر گلم.
- من گل نیستم.
- باشه عزیزم.
و بعد اشاره به گونهاش کرد که تارا گفت:
romangram.com | @romangram_com