#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_3

پدر سر پسرش را بوسید و گفت:

- برو به کارت برس.

شاهین بلند شد و سمت اتاق خودش راه افتاد.

او مردی قد بلند، چهار شانه، با موهایی بلند و چشمانی لجنی رنگ و لب و دهان و بینی مناسب داشت، صورتش سفید بود. موهایش از پشت تا سر شانه می‌رسید که با بندکی از پشت موهایش را می‌بست. وقتی وارد اتاق خود شد روی تخت خود نشست و محکم داد کشید و گفت:

- تیمور اسلحه‌ها رو بردی انبار؟

همان لحظه تیمور دوان دوان به اتاق او رفت و گفت:

- بله رییس بردم.

و بعد کلید انبار را روی میز کار شاهین گذاشت و گفت:

- اینم کلید انبار رییس. با من دیگه امری نیست؟

- نه به سعید بگو بیاد کارش دارم.

- چشم.

تیمور فوری از اتاق بیرون رفت و از خانه خارج شد و به حیاط رسید و رو به سعید که داشت با محافظ حرف می‌زد گفت:

- سعید؟

- بله؟

- برو رییس کارت داره.

- اوکی.

سعید فوری با گام‌های بلندش وارد خانه شد و سمت اتاق شاهین رفت و تقه‌ای زد و وارد شد و گفت:

- جانم رییس با من امری داشتین؟

- اون کلید و بردار برو انبار ببین اسلحه‌ها درستن یا نه!

- چشم.

- وسط حرفم نپر. بعدم یه سر برو هتل مانا پیش مردک آمریکایی ببین جنس‌هاشون خوبه یا نه! یه نمونه مواد کوکائین برام بیار ببینم که قلابی نباشه. سریع برو. سریع هم بیا.

romangram.com | @romangram_com