#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_20


و چندین بار بر سرش بوسه زد. وقتی که او آرام شد او را روی تخت خواباند و گفت:

- بهتری؟

- آره.

- دیگه بهش فکر نکن باشه گلم؟

- چشم.

- آفرین خانومی.

حدود ده دقیقه بعد دکتر به همراه پرستار آمد و وضعیت او را چک کرد و برگه مرخصی‌اش را امضأ کرد که اردلان گفت:

- طوریش که نشد دکتر؟

- نه فقط یه کم فشارش پایین بود. یه کم شیرینی جات و مایعات شیرین بهش بده.

- باشه حتما.

- روز خوش.

- ممنون.

دکتر رفت. و سودا بعد از اتمام Serom مرخص شد. سپس از بیمارستان خارج شدند. سرباز به سمت خانه اردلان راند و وقتی رسید اردلان گفت:

- مرخصی می‌تونی بری.

اردلان دست سودا را در دست فشرد و داخل خانه برد و خواست سمت اتاق مشترک ببرد که سودا ایستاد و گفت:

- من تو نمیام.

- بیا عزیزم. چیزی نیست.

- نه.

- بیا. نترس من هستم.

و بعد دستش را گرفت و به داخل اتاق برد که دو ستوان و یک سرباز حضور داشت. اردلان رو به یکی از ستوان‌ها گفت:


romangram.com | @romangram_com