#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_161

یک در باز است.

در امید.





پس امیدوار باشیم همیشه.



اتاقِ بازجویی تاریک بود و در وسط اتاق نور مضاعفی وجود داشت. یک سرباز در اتاق بود و به در تکیه داده بود.

مجرم و اردلان با فاصله در رو به روی هم از میز، روی صندلی نشسته بودند.

اردلان لیوان پر از آب را که روی میز بود را برداشت و یک سر نوشید و رو به مجرم با تحکم گفت:

- نام و شهرت؟

- فریدون زینعلی.

ـ برا چی تسلیم شدی؟

ـ به خاطر دخترم.

ـ هه. بگو ببینم جرمت چیه؟

ـ من و دخترم شبح هستیم.

ناگهان اردلان شوکه شد و گفت؛

ـ شبح؟

ـ بله.

ـ رئیست کیه؟

ـ یه مدیوم.

ـ اسمش؟

romangram.com | @romangram_com