#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_16


- ردیف می‌کنم.

تلفن قطع شد.

****** ****** ****** ******

شاهین کنار مجسمه رو به روی دیوار بود و سعید رو به رویش ایستاده بود. که شاهین سیگارش را دود کرد و گفت:

- می‌خوام ذره ذره تک تک خانواده‌اش رو بترسونین.

- چشم رییس.

- فعلا هیچ بلایی سرشون نمی‌آرید.

- تیمور امروز رفت سر وقت خانواده دکتره. تو عصری برو سراغ خانواده اون جوجه پلیس.

- کدومش رییس؟

شاهین از کنار دیوار مستقیم رفت سمت مبل و روی مبل نشست و پای چپش را روی پای راستش قرار داد و گفت:

- سرگرد منش.

و بعد نیشخند موزیانه‌ای به افکار خبیثانه خود زد.

****** ****** ****** ******

مصطفی از روی پلاک فهمید ماشین سرقتی است و حدود ۱۹ ساعت پیش دزدیده شده است. به اردلان خبر داد و سراغ ماموریت خود رفت. اردلان هم آن سرقت را به عهده پلیس‌های گشت قرار داد و خودش پی ماموریت خود رفت. امیر هم در مطب مشغول کار شد که از بیمارستان با او تماس گرفتند و گفتند برای عمل فوری یکی از بیماران باید به بیمارستان برود. اردلان داشت تازه سوار ماشین نیروی انتظامی می‌شد که گوشی‌اش زنگ خورد. سوار ماشین شد و سرباز راند. اردلان هم گوشی را جواب داد.

- جانم سودای من؟

- سلام اردلان خسته نباشی.

- سلام خانومم. فدات. کاری داشتی؟

- رب گوجه‌فرنگی‌مون دیشب تموم شد. می‌خوام برم سوپری بخرم.

- نمی‌خواد خودم امشب می‌خوام بیام می‌خرم.

- آخه واسه شام و ناهار نیاز دارم.


romangram.com | @romangram_com