#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_147

امیر گفت:

- سهند کوتاه بیای گولت می‌زنه. اول شیر و بهش بده تا داغه بخوره.

تارا لحنش را بچگانه کرد و با ناز گفت:

- داداشی جونم اون شیر خودت بخول. اون شیرکاکائو بده من بخولم دیهه.

سهند با انگشت خود به بینی او زد و گفت:

- آی آی. من نه امیرم که زوری به خوردت بدم. نه اردلانم که گولم بزنی. نه مثه مصطفی هستم که اگه نخوری به خوردت بدم. من سهندم. خوردی که خوردی نخوردی بهت آرامبخش می‌زنم.

تارا چانه‌اش لرزید و به امیر خیره شد که امیر گفت:

- سهند ساعت هفت شد می‌شه لطفا خودت پانسمانم و عوض کنی؟

- باشه.

- مرسی.

تارا به آرامی لیوان داغ شیر را از سهند گرفت و به سختی جرعه‌ای نوشید و گفت:

- بد مزه است.

و بعد خود را مظلوم کرد و گفت:

- می‌شه توش پسته بریزی؟

- بادوم بریزم توش؟

- داری؟

- آره.

و کمی درون شیر خامه بادام ریخت که تارا آن را با ولع خورد و به محض آن که شیر را تمام کرد گفت:

- شیرکاکائو.

- دهنیه.

- اشکال نداره بده دیه داداشی.

romangram.com | @romangram_com