#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_128
اردلان سخت کمرش را فشرد.
- آییی.
- ای جان. آروم باش.
- امیر.
اردلان محکمتر فشرد.
- آخ.
- امیر بیهوشه.
و محکمتر فشرد و گفت:
- خواهریِ من باید تو بغلم آروم بشه.
- داداشی؟ امیرم.
اردلان آهسته موهایش را بوسید و گفت:
- منم حق دارم کمرت و مثل چند سال پیش خورد کنم.
- ولم کن.
- تقلا نکن آروم باش.
- نمیخوام.
- گریه نکن.
- منو ول کن.
- من قربونت برم آبجی دلبندم. امیر به هوش میآد خوب میشه من بهت اطمینان میدم عزیزم.
- داداشی ولم کن.
- ولت نمیکنم. بهتره تو بغلم بخوابی.
romangram.com | @romangram_com