#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_122
مصطفی گفت:
- عزیزم؟
- حرف نزن باهات قهرم.
سهند رو به دکتر کارت پزشکیاش را نشان داد و گفت:
- اجازه بدین از پشت شیشه شوهرش و ببینه.
- همکاریم؟
- بله.
- الان درست میکنم. فقط باید لباس گان بپوشن.
- ممنون.
دکتر به همراه پرستار رفت و سهند و اردلان و مصطفی هر سه به او نزدیکتر شدند. اردلان دست تارا را در دست فشرد و گفت:
- گریه نکن عمر من.
- عشقم تو Icu هس من پیشش نیستم.
مصطفی گفت:
- تارا؟
- تو حرف نزن.
- ای بابا.
سهند گفت:
- چی شده مصطفی؟
- نمیدونم چرا قهر کرده! نازکِش میخواد.
و بعد مصطفی سمت اردلان رفت و او را از کنار او پرت کرد که اردلان با تشر گفت:
romangram.com | @romangram_com