#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_121
- رنگتم که پریده.
و بعد رو به پرستار گفت:
- پرستار؟
- بله دکتر؟
- یه خواب آور و یه Serom بهش تزریق کنین.
- نه نه. من میخوام برم پیش شوهرم.
- بهتره زیاد حرکت نکنی و چیزای مقوی بخوری تا تقویت بشی.
اردلان نزدیک شد و رو به دکتر گفت:
- ممنون دکتر.
- خواهش میکنم.
دکتر قصد رفتن کرد که تارا با گریه گفت:
- دکتر من میخوام برم پیش شوهرم.
دکتر ایستاد و سمت او برگشت و گفت:
- شوهرتون کیه؟
- امیر منجی. تو Icu بستریه.
- اون که ممنوع ملاقاته دخترخانوم.
تارا لج کرد و رو به سهند گفت:
- من امیرم و میخوام تو قول دادی.
سهند نزدیک شد و گفت:
- بعد میریم. باشه عزیزم؟
- نه. یا الان یا نمیذارم بهم چیزی تزریق کنن.
romangram.com | @romangram_com