#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_120


- بهتری؟

هم‌زمان دست تارا را در دست گرفت و نبضِ او را گرفت که تارا آب‌دهانش را قورت داد و گفت:

- خوبم.

- مشخصه.

و بعد جدی گفت:

- به بالا نگاه کن.

تارا به سقف خیره شد که دکتر با چراغ‌قوه کوچکی نور را بر داخل چشم او برد و هر دو چشمش را دید و تارا به حالت اول برگشت و دکتر ضربان قلب او را سنجید و فشارش را گرفت و گفت:

- فشارت خیلی پایینه که دخترخوب. جاییت درد نمی‌کنه؟

- نه.

دکتر دو دست تارا را گرفت و کمی سخت فشرد.

- آخ.

و بعد فشاری به دو بازوی او داد.

- آخ.

و بعد فشاری به دو شانه او آورد.

- آخ.

سپس کمی خم شد و فشاری به زانوان او آورد.

- آخ. آی. درد می‌آد. فشار ندین تو رو خدا.

دکتر صاف ایستاد و با تبسمی زیبا که چهره‌اش را زیباتر نشان می‌داد گفت:

- بدنت بی‌حسِ.

تارا سکوت کرد و دکتر گفت:


romangram.com | @romangram_com