#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_103
- هنوز هم از غذات هست؟
- آره.
- گرم کن بده بخورم.
- ناهار نخوردی؟
- خوردم خیلی وقته قرمهسبزی نخوردم.
- الان برات گرم میکنم. پس میوه زیاد نخور اشتهات و کور میکنه.
و بعد بلند شد سمت گاز رفت تا غذا را گرم کند که امیر به همراه ترگل آمد و ترگل خوشحال در آغوش اردلان جای گرفت و گفت:
- سلام دایی جونم.
- سلام عروس گلم.
ترگل دمغ گفت:
- عروس یعنی چی؟
همان لحظه امیر گفت:
- الکی خیالبافی نکن با خودت اردلان. ترگل یک سال از آرشام بزرگتره.
- شوخی که میتونم بکنم؟
امیر تک خندهای کرد و گفت:
- راحت باش.
و بعد اردلان رو به ترگل با لبخند دلنشینی گفت:
- عروس یعنی وقتی بزرگ شدی با یه پسر خوشگل و خوشتیپ ازدواج کنی برا بابات دوماد شاخ شمشاد بیاری.
ترگل کنجکاو گفت:
- دوماد یعنی چی؟
- یعنی پسری که با تو وقتی بزرگ شدی ازدواج کنه. میشه دوماد بابات.
romangram.com | @romangram_com