#راز_پنهان_یک_شبح_پارت_102
و بعد چشم غرهی غلیظی به امیر رفت و دوباره رو به تارا گفت:
- ولی اینکه امیر تو رو جلو چشم من بغل کنه ایراد نداره چون شوهرته. پس خجالت نکش.
امیر همان لحظه رو به اردلان گفت:
- من نمیتونم بغل دخترعموم و رد کنم. نمیدونستم ناراحت میشی. ولی فامیلیم به هم محرمیم.
- ناراحت نمیشم اینکه جلوی همه میآد بغلت این زشته.
- آهان.
- تارا نمیخوای کامل از من پذیرایی کنی؟
- ببخشید داداش.
و بعد هر سه باهم به آشپزخانه رفتند و مشغول خوردن میوه شدند که اردلان گفت:
- ترگل کجاست؟
امیر گفت:
- تو اتاقشه داره درس میخونه.
- برو صداش کن.
امیر به دنبال ترگل رفت که اردلان رو به تارا گفت:
- خواهری؟
- بله داداش؟
- هنوزم که گونهات سرخه عمر من. بسه هر چی خجالت کشیدی.
- اوهوم.
- ناهار قرمه سبزی داشتین؟
- آره.
romangram.com | @romangram_com