#رج_زدن_های_زندگی_پارت_84
ادم خودش هم از دوختن اون همه نخ براق ل*ذ*ت ميبره ...مصطفي چند وقتيه که تو حال خودشه ...ديگه باهام کل کل نميکنه ..سر به سرم نميزاره ...
مرضيه داره ميره کلاس اول و من تو همون مقطع سوم دبيرستان استپ کردم ...دوسال از مرگ توحيد گذشته ومن بيست ساله ام ...
دلم يه وقتهايي از حجم اون همه خاطرهء ماندگار پر ميشه ...نميدونم اگه توحيد بود تا حالا باهم ازدواج کرده بوديم ...يا نه ؟اصلا نميدونم اگه توحيد بود سرنوشتم به کجا ختم ميشد ...
نگاه سر به زير سورج همچنان ادامه داره ..يه وقتهايي با خودم فکر ميکنم ..نکنه همهءاين ها وهم وروياست ...؟شايد دارم براي خودم داستان سرايي ميکنم وتو خيالم ....سورج شهزاده ء منه ..؟
ولي وقتي ميرم روي پله ميشينم وشروع ميکنم به شمارش شيشه هاي رنگي توي ديوار ...
اره همون موقع هايي که نسيم خنک بهاري تنم رو نوازش ميده ...نگاه سورج چنان روم سنگيني ميکنه که نميتونم حتي نفس بکشم ...اون وقته که بلند ميشم وبرميگردم به همون دخمه ءقديمي وشروع ميکنم به رج زدن ...
مطمئنم که نگاه سورج رو منه.... اصلا مگه ميشه کسي نگاه کس ديگه اي رو اشتباه حس کنه ...ولي هميشه باخودم ميگم چرا ؟
چند روز پيش يه خانوم خوش تيپ و خوش هيکل ...اومده بود ديدنش ...ازهمون عطرهاي خوش بويي زده بود که ادم رو م*س*ت ميکرد
وقتي که بوي عطر توي کل حياط پيچيد دوباره يادم افتاد که سورج عرش ومن فرش ...
اون خانمه با اون کفشهاي پاشنه نميدونم چند سانتيش اومد وتق وتق وتق وتق ...رفت تو اون دوتا اطاق تو در تو ...
توقيافهءهممون پر شده بود از علامت سوال ...اين ديگه کي بود ؟
شايد ..شايد خواهرش باشه ...؟اره خيلي بهم شبيه ان ...حتما خواهرشه ...
romangram.com | @romangram_com