#رج_زدن_های_زندگی_پارت_82
-نون نميخوايد ...؟
نگاهم رو به همون چشمهاي مرموز ميدوزم ..چقدر اين نگاه رو دوست دارم ...
-چرا ....چرا ...چند لحظه صبر کنيد تا برم پول بيارم ...
داد ميزنه ...
-چند تا بگيرم ...؟
منم با داد ميگم ...
-سه تا
توي دلم ميگم ...مثل هميشه ...مثل وقتي که توحيد بود ....
دارم دنبال پول خرد ميگردم که صداي کلونِ در مياد ...يعني بازهم رفته؟
سرک ميکشم ...جلوي ايوون خالي شده از حضور نورانيش ...
پونصدي توي دستهام باقي ميمونه ...بايد صبر کنم تا برگرده ..تا باهاش حساب وکتاب کنم ..
خوبي توحيد اين بود که هميشه ميگفت ..حساب حساب کاکا برادر ...
romangram.com | @romangram_com