#رج_زدن_های_زندگی_پارت_79

من اين فرش رو تموم ميکنم ..نه سرسري.... نه از روي بي حوصلگي ...با دل وجون تمومش ميکنم ..

اخه نقش توحيد جلوي چشمهامه ...دستهام خودشون گره ميزنن و جلو ميرن وهر بارفرياد ميزنن.... توحيد ........

مرضيه بزرگتر شده وحالا اروم اروم ويواش يواش پاي دار ميشينه ..گره هارو شل ميزنه.... نخ ها رو حيف وميل ميکنه ودستش رو ميبره ...ولي بازهم اين کار رو دوست داره ...

ميشينه کنارم ومن رج زدن رو باهاش تمرين ميکنم ...دونه به دونه با حوصله وبا دقت ...

دوست ندارم جا پاي ِ من بزاره ..ولي خوب چه ميشه کرد ؟حداقل اينجوري يه هنري داره که از قِبَلِش پولي دربياره ...وتو خرج يوميهءزندگيش نمونه ...

............

چند روزه زندگيم شده ديدن يه جفت چشم مهربون که هرجا ميرم باهامه ..درست مثل چشمهاي توحيد ...

نه نه ...چشمهاي توحيد يه جور ديگه بود ..مهربون بود ولي نه... بازهم اين شکلي نبود ..اون چشمها صاف بودن ...پاک ...روشن ...

ولي اين چشمها ...نميدونم ...نميدونم ...تو ميدوني ...چه فرقي بين چشمهاي سورج وتوحيد هست ؟نميدوني ...؟

يه وقتهايي ميترسم ...يه وقتهايي ريز ريز ميخندم ..يه وقت هايي قطره هاي اشک امونم رو ميبرن ....نميدونم اسم اين حس هاي توهم قاطي شده چيه ؟

عشق ...نجابت ...حجب وحيا ...علاقه ...هر چي که هست دست پاچه ام ميکنه ونگران...

يه نگاه از سر تا پاي من کافيه که بهم بگه ..من وسورج دو تا خط مساوي هستيم که تا ابد بهم نميرسيم ..


romangram.com | @romangram_com