#رج_زدن_های_زندگی_پارت_78

اخه من که نه بَرو روي درست وحسابي دارم ونه مال ومنال چشمگير ..از چي من ِ زغال اخته خوشش مياد ...؟.

با خودم ريز ريز ميخندم ...

دارم کم کم ديوونه ميشم ..ديوونگي که شاخ ودم نداره ...

ديروز يه دار قالي جديد علم کرديم ..قالي قبلي پريروز تموم شدو به بيست وچهار ساعت هم نکشيده دار جديد سرپاشد...

انگار مصطفي قصد کرده تمام عمرمون رو پاي اين دارها وگره ها حروم کنه ...دار جديد رو دوست دارم ..به جاي گل وبلبل ..نقش يه درياچه است ...

توش با ابريشم کار ميشه ..ابريشم ....اين ريسمان هاي براق ...اين نورهاي خيرهءارام ...

دلم ميخواد زودتر تمومش کنم ..مطمئنم که قالي سفارشيه ...

وگرنه اين طرح خريداري نداره... مگه کله گنده ها ...که اون هاهم سراغ از ما بهترون ميرن کارشون رو به ما نمیدن ...

رج هاي اول زده شده وحالا داره طرح شروع ميشه...اشتياق بي وصفي براي بافتنش دارم ..

چرا شونميدونم ..ولي ته ته دلم اسم توحيد همراه با ابريشمها برق ميزنه .....وبازهم چراشو نميدونم ..

نميدونم اصلا اين طرح چه ربطي به توحيد داره وچرا بايد ياد توحيد فکرمو بعد از يک سال و نيم پر کنه ...

ولي بازهم طرح رو نگاه ميکنم وتوحيد با همون خندهءمهربونش جلوي چشمهام جون ميگيره ...


romangram.com | @romangram_com