#رج_زدن_های_زندگی_پارت_77
يه وقتهايي باخودم ميگم کاش همهءادمها مثل شمسي خانوم بودن..... راست ودروغ حرفهاشون پيدا بود
تصورکن جهاني رو ...
رج زدن هاي ابريشمي
********
رابطهءشمسي خانوم وسورج مثل يه علامت سوال بزرگ توي ذهنم موندگار شد ..
سورج وتوحيد دوست بودن؟اخه چه جوري ؟چه طور توحيد تا حالا حرفي نزده بود ؟يا هيچ وقت سورج رو موقعي که به خونهءشمسي خانم امد ورفت ميکرد نديده بودم ...؟
به هر حال اين راز سر به مهر يه روزي اشکار میشد ولي تااون روز.... صبر مي بايد کرد..... صبر ...
دوماه ازاومدن سورج گذشته وجاي خالي توحيد همچنان ازار دهنده است ولي نه مثل سابق.....
انگار من هم يه جوري به نبودنش عادت کردم ..سورج مياد وميره ..محجوب ...سر به زير ...متين ...
يه وقتهايي از تک تک حرکات ووجناتش ل*ذ*ت ميبرم ..آقا.... مودب ....شيرين ...
چند باري نگاه خيره اش رو غافلگير کردم ...انگار که منو مي پاد ...ولي چرا؟
romangram.com | @romangram_com