#رج_زدن_های_زندگی_پارت_73

تو به من خرده مگير ...

گله اي نيز مکن ...

طاقت از دستم رفت ...

دلم ازردهءاين ناکامي هاست ...

دست لرزان مرا در اين راه تو بگير ....

پاپس ميکشم ...وقتي توحيد نيست ...پس نبايد خيره بشم ...پس بايد برم ...يعني اينجا کاري ندارم که انجام بدم ...

سلام ...

زنگ صداي توحيد ...خدايا من ديوونه شدم نه؟

سر که بلند ميکنم ...ميبينم مرد جوون با همون چشمهاي نميدونم چه رنگي ديده دوخته به من ...

دوباره سرم رو پائين ميندازم ...جز توحيد هيچ کس ديگه اي صورتم رو کامل نديده ...اروم جواب ميدم وبر ميگردم ...

اينبار سنگينم ...سنگين سنگين ...با خودم ميگم يه رويا ميتونه ادم رو با خودش به عرش ببره...کاش اين رويا حقيقت بود ...کاش ...




romangram.com | @romangram_com