#رج_زدن_های_زندگی_پارت_74



تا ظهر مامان ته وتوي همه چي رو دراورد ..اينکه اون يه پسر مجرده که کسي رو اينجا نداره ....

اينکه خونهءشمسي خانم رو اجاره کرده وديگه ؟...اهان اسمش چي بود ..؟مامان چي گفت ...؟سورج ؟

اصلا نميدونم درست گفتم يا نه.... اصلا نميدونم معنيش چي ميشه... فقط هر چي که هست ...بوي توحيد رو ميده ...

نميدونم اين چه حسيه فقط ميدونم وقتي بهش فکر ميکنم يا وقتي دم در ميبينمش بي اراده بهش ميگم توحيد ...

نميدونم چرا ....شايد چون جاي توحيد اومده.... شايد چون مثل اون سر به زير ومهربونه ...

ميگم مهربون ...چون بي دليل بهم محبت ميکنه ..راه وبي راه ...

هروقت خريد دارم زنبيلم رو برام مياره ... با نگاهش مدام نوازشم ميکنه... درست مثل يه خورشيد ... ودستهاش ...دستهاش ....همون جور مومن وپاکه ...کمک ميکنه ...ولي با حيا ست وادم سبکه ...

مامان رو ميخندونه ..حتي مصطفي رو ...

انگار فتو کپي توحيد برگشته ..انگار توحيد دل نگرانمون بوده ويکي رو برامون فرستاده تا کارهاشو انجام بده ......

نميدونم کيه ..از کجا اومده ..چي کارست ..فقط ميدونم از وقتي که اومده ....کمتر دلم براي توحيد تنگ ميشه ...

کمتر دلم ميگيره ...وکمتر دلم هواشو ميکنه ...


romangram.com | @romangram_com