#رج_زدن_های_زندگی_پارت_68
يا به زَنگار غمي ....آلوده است ...
ليک ....چون بايد اين دم گذرد
پس اگر ميگريم ..
گريه ام بي ثمر است ...بعد از مراسم چهلم توحيد.... شمسي خانوم درخونه اش رو سه قفله کرد ورفت ...
من موندم وداغ حضور خالي توحيد وپله ها وشيشه هاي رنگي تو ديوار ...
کاش ميدونست ..با رفتنش چقدر بي پناه ميشم ...کاش ميدونست همين که بود خوب بود ...حالا بي وجودش.... همه چيزم شده بد ..
حالا وقتي گره ميزنم ..رج ميزنم ..دستهام به کار نميره ..گره هامم غمگين شدن ..رنگ هام همه مردن ....
دار قالي مرثيه ميخونه ...قلبم زاري ميکنه ...چشمهام... اه چشمهام ديگه نميبينن که ببارن ....رنج بی توحيد بودن ....اونقدر جگر خراشه که تمام خونه به فغان دراومده ...
اخ..... دستم بريد ...
-برو تتراساکلين بزن ماندني ...مراقب خودت باش ....
انگشتهام رو لاي تارهاي قالي فرو ميکنم وزار ميزنم. ...
حالا من چه کنم توحيد؟ ...بي وجودت چه کنم ؟کاش بودي ...حداقل بودي ونفست توي هوا پخش بود ...
romangram.com | @romangram_com