#رج_زدن_های_زندگی_پارت_66
توي ذهنم بالاي ليست مينويسم
چشمهاي هفت رنگ توحيد ....پر ....
ديگه ...ديگه چي ؟کليه هاش ..جفت کليه هاش رو هم مينويسم ...کليه ها ...پر ...
کبدش ..کبدش رو هم يادت نره ..اونم بنويس ...
ودر آخر ....
نفسم ميگيره ..قلبم از تپش مي ايسته ...نه....به خدا ديگه نميتونم ساکت باشم وهق نزنم ...ديگه نميتونم ..دونه هاي اشک مسابقه گذاشتن ..به هق هق ميفتم و شيون شمسي خانوم هم مثل من بلند ميشه ..
در اخر.... قلبش...قلب رئوفش.... رو هم يادت نره ..اره قلب مهربونش ..قلب توحيد من ...منبع الهام عشق کبريايي من ...
بنويس قلب توحيد هم اين زير نيست ..يه خط هم پائينش بکش ..تموم شد ...
حالا اينها رو از توحيد منها کن ....
چي ميمونه ؟هيچي جز چند تا پاره پوست واستخون ...
دلم اتيش ميگيره ...ديگه نفسي براي کشيدن نيست ....ديگه هوايي براي دميدن نيست
خدايا چه جوري ميتونم زير اين بار کمر راست کنم؟ مگه من چند سالمه که بتونم داغ قتل عاشق قديمي ام رو تحمل کنم ...؟
romangram.com | @romangram_com